وفادارترین مرد
از بزرگی پرسیدند وفادارترین مردی که دیدی که بود؟
گفت:" جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمی دانست همسرش کیست و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت اما با این وجود هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد از همسر آینده اش شرم و حیا پیشه می کرد وخود را کنار می کشید. او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم .
دستها
دستهای کوچکش توی دستم بود که ناگهانی و بدون مقدمه پرسید: وقتی آدمها می میرند به کجا میرن؟ انتظار چنین سوالی رو نداشتم یکه خوردم ... گفتم چرا می پرسی ؟!
با شیرین زبونی گفت حالا شما بگو ...
گفتم عزیزم ، خوب معلومه پیش خدای خوب و بزرگ .
گفت: پس نگرانی و ناراحتیت بخاطر چیه ...
گفتم چی ؟!
دستام رو با مهربونی فشرد و آروم ادامه داد اگه ... اگه من رفتم ... پیش کسی میرم که جز خوبی ، چیزی ازش ندیدهام پس ...
....................
آدم بودن و آدم ماندن
در محضر خدا گناه نکنیم
آمده است که یوسف حتی یک نگاه هم به زلیخا نکرد و الا به
گناه افتاده بود.
از عابدی سوال می شود که چه کنیم تا چشم چرانی نکنیم و آن عابد می گوید :
بنگر که : قبل از آنکه به آنجا بنگری ، چشمی در حال نگریستن به توست.
عالم محضر خداست در محضر خدا گناه نکنیم ...
ابوذر غفاری
سفیان ثوری میگوید: ابوذر نزد کعبه ایستاد و گفت: ای مردم من جندب غفاری هستم به سوی این برادر ناصح مهربان بشتابید. پس مردم دور او جمع شدند.
گفت: آیا یکی از شما قصد سفر داشته باشد توشه و کالاهای لازم را بر نمیدارد؟
گفتند: بلی.
گفت: پس سفر قیامت دورترین سفر است، با خود ببرید آنچه برایتان لازم است.
گفتند: چه چیز برایمان لازم است؟
ابوذر گفت: برای امور بزرگ آخرت حج کنید. در روز گرم روزه بگیرید چون دنیای پس از مرگ طولانی است. دو رکعت نماز شب به خاطر تاریکی قبر بخوانید. کلمه خیر را بگویید و در کلمه شرّ سکوت کنید به خاطر وقوف در آن روز بزرگ.
مالت را صدقه بده تا از سختیآن نجات یابی. دنیا را به دو قسمت تقسیم کن قسمتی از آن در طلب روزی حلال، و قسمت دیگر در طلب آخرت. سوم اینکه آنچه برای تو زیان دارد و سودی به تو نمیدهد آن را ترک کن.
مال را دو درهم قرار بده: درهمی که در راه درست برای خانوادهات خرج میکنی، و درهمی که برای آخرتت پس انداز میکنی.
سوم آنچه به تو ضرر میرساند و برایت سودی ندارد، آن را رها کن. آنگاه با صدای بلند گفت: ای مردم طمع و حرصی که هرگز به آن نمیرسید شما را از بین برده است
وارستگی
شیخ محمد تقی بهلول، بعد از 36 سال تبعید و بازگشت به ایران در پاسخ به رییس ساواک در مورد ترس از مرگ چنین گفت:
کسی که بعضی اقوامش در مشهد باشند و بعضی در تهران
برایش فرق نمیکند در مشهد زندگی کند یا در تهران ؛ من الان همین حال را دارم .
پدر و مادر و خواهر و بعضی دیگر از عزیزانم به آن عالم رفته اند و بعضی دیگر در این دنیا هستند برای من فرقی ندارد این عالم باشم یا آن عالم.
هر جا باشم پیش اقوام و خویشان خود هستم ...